بسم الله الرحمن الرحیم
*** طریق معراج بر اساس علم یداللهی ***
پاسخهای پیرمردی از اهل ایمان به صدها سؤال معرفتی
عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً
بنده اى از بندگان خاص ما که او را رحمت و لطف خاصى از نزد خود عطا کردیم و هم از نزد خود وى را علم (لدنّى و اسرار غیب الهى) بیاموختیم . (65 الکهف)
مقدمه :
نوشته زیر برگرفته از صحبتهای یکی از اولیاء الله حال حاضر می باشد ، توضیح اینکه از عرفای دوران قدیم و جدید مثل ایشان شاید تاکنون کسی نیامده باشد و یا اینکه در هر عصر و دوران یک نفر متولد شود ، ایشان سواد خواندن و نوشتن نداشته و علم توحید را بر اساس درک معراج حضرت رسول (ص) از حضرت حق هدیه گرفته اند و دارای علم ید اللهی هستند ، علم ایشان از کتاب و استاد نبوده وازشهود حقایق حکایت کرده و مطابق با واقع صحبت می کنند .
یکی از افراد که مدتی در معیت ایشان نشستها و گفتگو هایی را داشته اند ، متن زیر را از صحبتهای ایشان پیاده کرده اند .
راوی : ما ایشان را حضرت آقا صدا می کنیم طی این یکی دوسالی که توفیق حضور در محضر این ولی خدا را داریم صدها سوال از ایشان پرسیده ایم که این سوال و جواب ها در ادامه آمده است ، به جرأت می توان گفت که شاید در چند صد سال گذشته در اسلام این چنین متنی با این سبک شاید موجود نباشد ویا اگر هم بوده باشد هیچگاه در دسترس نبوده است .
راوی می گوید ایشان مطلقا از خود کرامت نشان نمی دهند زیرا این را خلاف ادب مع الله می دانند.ایشان می فرمایند از معراج و از توحید هر سوالی دارید بپرسید اما بنده از زمین هیچ چیزی بلد نیستم . راوی می گوید ایشان لهجه زیادی دارند بطوری که ما اوایل حدود 70 درصد از صحبتهایشان را متوجه می شدیم ، ضمنا خیلی از افرادی که با ایشان آشنا می شدند از شدت سادگی ایشان به شک می افتادند و کم کم جدا می شدند ، مثلا یکبار قرار بود ایشان را جلوی یکی از ورودی های حرم حضرت معصومه (س) ملاقات کنیم ، لذا قریب یک ساعت گشتیم ، تقریبا نا امید شده بودیم که متوجه شخصی شدیم که تقریبا در مسیر تردد ، دمپایی هایش را زیر سرش گذاشته و خوابیده ، جلو رفتیم دیدیم خودشان هستند.
برای مشاهده تمامی سوال و جوابها در قالب فایل pdf لطفا دانلود بفرمایید.
نسخه pdf بروز شده کتاب سوالات در تاریخ ۹۶/۵/۱۳ مناسب جهت پرینت
نرم افزار کتاب سوالات عبد حکیم
----------------------------------------------------------------------------------------
جهت معرفی ایشان
سوال 499- از ایشان سؤال کردیم که چه شد که شما به این مقام رسیدید ؟ فرمودند : ما از ابتدا دنبال یک ولی خدا می گشتیم غیر از ایناستادهای معمولی ،لذا ما چون سواد نداشتیم دنبال کسی بودیم که خود علم را به ما نشان بدهد ، یعنی چون ما علم دنیایی و سواد بلد نیستیمدنبال یکی بودیم که علم باطن را به ما بدهد از خود شناسی بگوید ، بعد با یکی از اولیاء خدا در قم آشنا شدیم البته نه به این صورت کهاستاد ما بشود بلکه هر از گاهی نزد او می رفتیم عاشقش شده بودیم ، بعد یک روز تلفنی با ایشان صحبت می کردیم ، یک حرفی را زدیم کهنباید می زدیم لذا ایشان تا یک سال جواب تلفن ما را ندادند، لذا ایشان با همین که جواب ما را نداد ما را استاد کرد ، یعنی هرچه داشت به ماداد ، همه را ختم کرد در این کلمه که جواب ما را نداد ، گفتیم آن حرفی که نباید می زدید چه بود ، قریب به مضمون فرمودند : مثلا پشتتلفن گفتیم آقای فلانی هم سلام می رساند یک همچنین چیزی ، لذا باید گوهرت را پنهان کنی اسرار بتوانی نگاه داری و یکی هم اینکه انگاربه آن شخص می خواستیم نشان بدهیم که با این ولی خدا ارتباط داریم ، گفتیم به شما فشار نیامد ، اذیت نشدید ؟ فرمودند : چرا خیلی فشارسنگینی آمد ، منتهای مراتب فشار خیالی به ما آمد ، ایشان با جواب ندادنش در را برای ما باز کرد ، به خودم آمدم ، او با جواب ندادنشیک چیزی را در باطن ما کاشت ، انگار که اگر جواب ما را داده بود ما را رد کرده بود و با این جوابندادن ما را پذیرفت یعنی خودش راداد به خودم یعنی هر چه را می خواستم از او گرفتم یعنی تا آخر عمرم از همین حرکت او حقایق برایم باز می شود ، یعنی به ما گوهرمان رانشان داد و گفت این گوهری را که داری بروز نده جامعه ارزشش را ندارد ، یعنی تو خودت گوهر شده ای ، خودت را نشان جامعه نده ،
گفتیم یعنی یک استاد عرفان باید پنهان باشد ؟ فرمودند : خیر یعنی عملی که انجام می دهی در گمنامی انجام بده یعنی چیزی را که عبادتبرایت ارمغان می آورد را بدست کسی ندهی ، نه اینکه استاد مخفی باشد ، مثلا خدا به ما یک حالی داده است حالا ما این حال را پنهان نکنیمبرویم آشکارش کنیم ، مثلا الان می خواهی نماز شب بخوانی نباید کسی بفهمد یا مثلا می خواهی انفاق کنی غیر از خدا کسی نفهمد ، میخواهی کار خیر کنی نباید کسی بفهمد ، اگر کسی بفهمد این دخالت شیطان است ، گفتیم این در همه مردم باید باشد ؟ فرمودند : خیر برایمردم معمولی خیر مثلا اینها که می خواهند کربلا بروند وقتی عملشان را بروز می دهند دلشان باز می شود شیطان می آید دخالت می کند ،اما برای ما که با شیطان ضدیت داریم اگر بیان کنیم به مشکل می خوریم ، اصلا همین که ما الان ادعای محبت امیر المؤمنین(ع) را داریمبدبخت بیچاره هستیم ، لذا آن خارجی که ادعا ندارد راحت زندگی اش را دارد لختی پختی هم هست ، ما به مشکل خورده ایم ، همین کهادعای محبت علی (ع) را داریم بد بخت بیچاره ایم ، مثل اینکه به یکی گفته ای من پول دارم قرار است برایش چک بکشی پول هم نداریهی می گویی باشد فردا باشد فردا ، ما محبت نداریم ما الان داریم از اهل بیت (ع) سوء استفاده می کنیم به نام علی (ع) گناه می کنیم ، بنامعلی (ع) بدچشمی می کنیم ، سپس فرمودند : باطن قرآن و اسلام این را می گوید که کار خوبت را نباید اظهار کنی ، وقتی قرآن می گوید یاایها الذین آمنوا ، های مؤمنین ، حالا بیا و مؤمن را پیدا کن ، لذا مؤمن پنهان است ، این کتاب وجودی که ما الان داریم با این کلمات به شمادرس می دهیم این خود شناسی خود حضرت زهرا (س) است که امام رضا (ع) حواله کردند به حضرت معصومه (س) و به ما رسید ، لذا حضرت زهرا (س) همه چیزش پنهان است حتی قبرش هم پنهان است ، کارش هم پنهان است ، شناخت زهرا (س)هم پنهان است ، همینپنهانی برای اهل زهرا (س) رشد معنوی است ، همین غیبت آقا امام زمان(عج) برای ما رشد است ، همین که پدر ، بچه ای را در خانه راهنمی دهد دارد او را رشد می دهد . سؤال کردیم که شما در این مسیر معرفتی که طی نمودید از اول همین را می خواستید یا بعد این مسئله یباطن برایتان روشن شد ؟ فرمودند : یک جرقه ای در ما خورد که این حرکتی که بشر دارد ، یعنی دارد خودش را نابود می کند ، و من بایددنبال یک بشری بگردم که من را آزاد کند ، من را از اینها آزاد کند ، اینها همه نامرد هستند ، لذا دیدم نزد هر کسی که بروم آن حرفی کهباید من را زنده کند و وجودم را ارضا کند و بیماریم را رفع کند دیدم کسی نیست ، گفتیم این اساتید را تجربه کردید ؟ فرمودند : اصلا این هارا قبول نداشتیم ، این سرو صدا ها را قبول نداشتیم ، اینها همه حرف می زدند از روی کتاب حرف می زدند من یکی را می خواستم که ازکتاب وجودی خودش برایم بگوید ، لذا به امام رضا (ع) متوسل شدیم ، بعد رفتیم به قم دو سه سال در قم بودیم تا همینطور کم کم عایدی هانصیب ما شد و چشم ما را باز کردند ، گفتیم در این راه استادتان که بود ؟ فرمودند : ما استاد نداشتیم بلکه دنبال یک ولی خدا می گشتم کهبا او ارتباط داشته باشم نه اینکه او استاد من باشد ، گفتیم یعنی از تجربیاتش استفاده کردید ؟ فرمودند خیر فقط عاشقش شدم ، گفتیم در اینمسیری که آمدید خانواده تان هم اذیت شدند ؟ فرمودند : اصلا ما نفهمیدیم که خانواده داریم یا نداریم ، مثل یک نفر که به کُما می رود دیگرچه حالیش می شود ، اصلا خودم به حال خودم نبودم ، یعنی خودی از ما باقی نمانده بود که بیرون از خود را بخواهد ، وقتی خودت نیستیدیگر بیرونی هم در کار نیست ، خود اتحاد با بیرون دارد ، گفتیم پس الان چطور به بیرون توجه دارید ، فرمودند : وقتی انسان از معراجکه بر می گردد دیگر راحت می شود یعنی همه چیز را با خدا می بیند ، تجلی انسان کامل در انسان می افتد و انسان راحت می شود ، مثلاموسی (ع)که در طور بود که خدا بر او تجلی نکرد بلکه نورانیت خدا که در وجود خودش بود تجلی کرد در کوه ، تجلی خود موسی(ع) بود، یا مثلا پیغمبر (ع) جبرئیل را که نمی دید ، یعنی وجودش چنان تمیز شده بود که جبرئیل از عمل خودش خلق شد.
----------------------------------------------------------------------------------------
...این هدایت هایی که ما فکر میکنیم نصیبمان شده خیالی است ، هدایت واقعی این است که ایمان انسان باطنی بشود ایمان را از باطنش بگیرد ، از الهامات قلبی بگیرد ، این ها مراتب بالا است . امام حسین (ع) از بین سی هزار نفر هفتاد نفر را توانست بگیرد ، یا مثلا حر سه هزار نفر دور و برش بود ، آنها را ول کرد ، ما که از دست یک موبایل نمی توانیم خودمان را خلاص کنیم ، از هزار تومن پول نمی توانیم بگذریم ، از مادر پدرمان نمی توانیم بگذریم ، از بچه مان نمی توانیم بگذریم ، از زندگی مان نمی توانیم بگذریم ، زمین و زمان را بهم می ریزیم ، خب ما چطوری می خواهیم مثل آنها بشویم ، باید طلب شفاعت کنیم.
-------------------------------------------------------------------------------------
اگر افراد اولیاء را بشناسند می میرند ، گفتیم پس ما که شما را شناختیم چطور ؟ فرمودند : شما ما را ظاهری و زبانی شناخته اید ، اگر در قلبتان اثر کنیم قلب شما کنده می شود ، شما همام را نگاه کن که امیر المؤمنین(ع) یکصدوده کلمه به او گفت و جانش کنده شد ، الان ما کلمات را تا یک درجه ای که کشش دارید به شما القاء می کنیم و الا قالب تهی می کنید ، چون تحملش را ندارید ، ولذا قلب باید کامل زنده شود ، زنده شدن قلب هم هزار ویک درجه دارد ، مثلا بسم الله الرحمن الرحیم را که می گویی باید هزار و یک فهم داشته باشی تا آن را کامل بفهمی ، باطن بسم الله الرحمن الرحیم را غیر از خدا کسی نمی تواند بفهمد ، ما همینطور زبانی یک چیزی می گوییم خیالمان آرام شود. انسان باید اینگونه شود که رشدش را خودش متوجه شود ، وقتی ذکر می گوییم باید وجودمان مثل گل باز بشود ، اگر باز نشود خب مرده است ، شما پای یک گل خشک آب بریز ، خب اثر ندارد .
-------------------------------------------------------------------------------------
1307- در مورد فرق ولی خدا و غیر ولی سوال کردیم ، فرمودند : اول اینکه اگر بخواهی آن فرد را بپرستی تو شیطانی اما اگر خواسته باشی از طریق او به خدا برسی این خوب است ، گفتیم از کجا بدانیم او ولی خدا است و ما را گمراه نمی کند ، فرمودند : شیطان و ولی خدا در ظاهر حرفهایشان شبیه هم است منتها حرف آن یکی خیالی و وسوسه ای است اما حرف ولی خدا قلبی است و در قلب انسان می نشیند اما آن حرف هایی که در خیال انسان می نشیند انسان را گمراه می کند ، بعضی ها که صحبت می کنند تایک حد و مرزی صحبت می کنند اما ولی خدا صحبت هایش از مرز رد می شود و به قلب می خورد ، یکی هست شما را بیدار می کند و به شما غذا می دهد ، یکی هست که تو را آگاه می کند اما یکی هست که قلب تو را زنده می کند ، لذا بستگی هم به خود ما دارد و هم به او ، اگر ما شیطان باشیم ، ولی خدا مارا در همان جهت شیطان رشدمان می دهد ، گفتیم خب این چه خدمت و لطفی است ، فرمودند : خب تو باید کامل بشوی دیگر ، شیطان هم که باشی باید کامل بشوی و آدم هم که باشی باید کامل بشوی ، هر چیزی روی به کامل شدن است و این همان رشد باطنی خودت است ، گفتیم چرا ولی خدا من را از شیطان به انسان بر نمی گرداند ، فرمودند : ولی خدا از خدا که بالاتر نیست ، او ولی خدا است و دارد تو را رشد می دهد ، الان شیطان رشدش را فکر می کنید از که می گیرد ، از پیغمبر می گیرد ، شیطان می آید در خیال شما خودش را جا می کند ، در قلب شما که نمی تواند جا کند لذا پیغمبر در قلب شماست و شیطان در خیال شما است ، اگر شما وارد قلبت شوی با پیغمبر هستی و اگر وارد خیالت بشوی با شیطان هستی ، گفتیم من که چهره ام حداقل ظاهرش بصورت انسان است پس می توانم انسان بشوم ، فرمودند : خیر چهره های ما انسانی نیست این شکلی خیالی از انسانی است لذا شکل روح ما باید انسانی بشود ، گفتیم آیا ما نمی توانیم انسان بشویم ، فرمودند : ما تا به باطنمان نرسیم انسان نمی شویم ، انسان دو جنبه دارد ، یک بیداری است که تولدی است که از مادر دارد و یک بیداری است که خودش باید روحش بیدار بشود و در اینجا می شود انسان ، تولد اولی که انسان نیست ، سوال کردیم من که دارم به سمت شیطان شدن می روم و قابلیت انسان شدن را هم دارم چرا ولی خدا من را به انسانیت بر نمی گرداند ، فرمودن : خب تو نمی آیی دیگر ، وقتی که یک بچه دستش را از دست پدرش می کند و فرار می کند چطور می خواهی او را برسانی ، شما تا تسلیم نباشی چطور می خواهی به راه بیایی باید سنخیت پیدا کنی ، گفتیم اگر ولی خدا من را به سمت شیطان شدن کمک کند خب این برای من بدتر است ، فرمودند : جهت و قابلیت شیطانی در انسان هست و قابلیت انسانی هم هست و تو هم در حال رشد هستی ، وقتی که جهت رشد را در شیطنتت خرج می کنی خب شیطنت تو بروز می کند و قوت می گیرد و اگر در انسانیتت خرج کنی انسانیتت بروز می کند ، ولی خدا فقط تو را رشد می دهد تا تو خودت بفهمی که چکاره هستی چه هستی و چگونه هستی و این خود شناسی است که اگر بخواهی برگردی خودت تصمیم بگیری و برگردی ، شما باید بفهمی که هم انسانی و هم شیطانی و حق انتخاب داری .
--------------------------------------------------------------------------------
1480 - سوال کردیم قبلا فرموده بودید ما باید مراقب دلمان باشیم که کجا می رود نه خیالمان لذا فرق دل با خیال در چیست و چگونه این دو را از هم می توان تشخیص و تفکیک کرد ، فرمودند :
خیال برای انسان قالب می سازد اما دل گرمای گناه را می گیرد ، سوال کردیم چطور می شود به دل سمت و سو داد ، فرمودند هر نیرویی که وارد دل می شود را باید جلویش را بگیری که کاذب است خود دل از نیرو قوی تر است لذا وقتی نیرو وارد دل می شود یعنی دل ضعیف است ، دل حالت جذب دارد و نباید بگذاری هر چیزی وارد دل شود باید بگذاری از خودش جذب کند از خودش بگیرد تو چیزی به او نده ، تو اگر مراقب دل باشی دل هر جایی نمی شود ، دله نمی شود که خیال بتواند سوء استفاده کند شما وقتی دل ندارید خیال هر کاری دوست دارد می کند چون مراقبت ندارد ، شما اگر از دلت مراقبت کنی او از اعضا و قوای دیگر هم مراقبت می کند بعد دل مجبور است نور خوری کند اما وقتی شما دل نداری مجبور است خاک خوری کند ، باید مراقب باشی محبت در دل نیافتد که اگر بیافتد خیال او را می گیرد و می برد همین که از غیر خدا چیزی در میانش بیافتد دیگر اشغال و مشغول می شود بعد کله را هم مشغول می کند بعد می بینی دوستی به غیر خدا می بندی و کم کم می بُری ، دل جایگاهی است که خیال از او ( خط ) می گیرد تو نباید بگذاری چیزی در میان دل بیافتد ، دل مثل یک دریایی است و شما وقتی نگه بان هستی تا کوچکترین چیزی به دل می آید ردش می کنی و برش می داری که دریایت کثیف نشود اما همین که اولی افتاد دومی را هم می آورد و سومی را هم می آورد مثل گله ای است که یک بُز پر چانه ای جلوی گله می آید بعد گوسفندان دیگر پشت سرش می آیند لذا اگر این اولی نیاید بقیه هم نمی آیند لذا شما اولین کلام زبانت را اگر جلویش را بگیری دیگر حرف نمی زنی اما همین اولی را که ول کردی دیگر تو حریف دومی نیستی دیگر، و دیگر اختیار از دستت خارج است .
--------------------------------------------------------------------------------
1481– از ایشان سوال شد گاها در طول تاریخ بوده اند از عرفا و بزرگاه علم که در اواخر عمر دچار فراموشی و امثالهم شده اند ، دلیلش چیست ، فرمودند :
اهل بیت خودشان علم را به اینها نداده اند و اینها خودشان علم را از اهل بیت ع درخواست کرده اند مثل اینکه ما به شما امر می کنیم که شما یک چیزی را به ما بدهید لذا وقتی امر کردی آن دیگر تمام می شود اما وقتی چیزی را خود امام به تو بدهد تمام نمی شود ، همین علمی را که به این بزرگان داده اند امام رضا ع به شیطان هم داده اند به همه می دهند چون اینها کریمند چون از آنها درخواست می کنند ، شیطان می رود درخواست می کند و التماس می کند به او می دهند لذا بر همان اساس که یک علامه التماس می کند و علم را از امام می گیرد کسان دیگر هم التماس می کنند و علم را از علامه می گیرند لذا علامه وقتی علم می دهد این علم صورت دارد یعنی از صورت ها ردت می کند اما علمی را که امام بدهد از باطنت می جوشد یعنی اجنه و ملائکه و هیچ کس در تو دخالت ندارد و تو یک چیز بی رنگ هستی یعنی بی رنگی خودش علم است یعنی علم شما رنگ ندارد اما همین که تو علم را از آنها خواسته باشی علم داری اما علمت رنگ دارد علمت علامه دارد ، عالم دارد لطافت دارد یعنی در میان علمی که به تو داده اند چیزی هم هست در میانش ، علمی که اسم و رسم داشته باشد این علم نیست ، آن علمی علم است که مثلا هیچ کسی باخبر نیست ، آن است که می ماند ، آن چیزی را که با خبر بشوی که این تا چه حد است این نیست و از بین می رود حتی خودت هم که بفهمی از بین می رود اما آن چیزی که خود فهم تو را می فهمد آن فهم با تو هست ، یک وقت هست که تو خدا را می فهمی و یک وقت هست که خدا تو را می فهمد ، آنجایی که خدا تو را بفهمد هست اما آنجایی که تو خدا را بفهمی نیست ، آنجایی که تو خدا را می فهمی تو دیگر نیستی چون می فهمی نیستی چون چیزهایی که از بین می رود می آید به زمینه خیالت و کله ات که بخورد به جایی دیگر هیچ چیز نداری اما آن علمی از تو است که علم نیست بلکه حی واحد است یعنی همیشه همپای تو هست در کلامت در نشست و برخواستت در حرکت کردنت ، اصلا از همین نیرویی که زندگی می کنی ، مثلا الان دستت حرکت می کند همین دستت باید علم داشته باشد پایت باید علم داشته باشد چشمت علم داشته باشد و این علم است که با تو هست اما علمِ کلامی را که تو بگیری و با کلمات بازی کنی این از بین رفتنی است ، ببینید ! باید چشمه ات را باز کنند ، اگر شما چندین ناز خدا را بخری که خدا یک نگاهی به تو بکند و امام یک نگاهی به تو بکند این نگاه همیشه هست اما تو هرچه نگاه کنی نگاه تو نیست ، نگاه از طرف معشوق است ، مثلا الان شما در اینجا نشسته اید و یک کار خیری هم انجام داده اید و یک نفر برای شما دعا می کند بعد تو می گویی نمی دانم چرا حال خوبی پیدا کرده ام ، اما حال خوب را آن فرد در یک شهر دیگر برای تو دعا کرده است و دستانش را بالا برده و دل تو را بلند کرده و تو فکر می کنی که این حال مال تو است ، سوال کردیم پس این درس خواندن در حوزه و دانشگاه آیا اتلاف وقت است ، فرمودند : خیر وقت تلف کردن نیست تو باید با اینها عالم بشوی و اگر عالم نشوی این علم (باطن) را نمی توانی هضم کنی ، امام که این علم را به همه نمی دهد ، امام علم را به افرادی می دهد که این افراد ( دسته ی اول) علم را به علما بدهند و بعد این افراد ( دسته ی اول) باز شاگرد علما بشوند و اینها ( دسته ی اول) هم عالم بشوند ، یعنی عارف ( دسته ی اول ) باید بیاید شاگرد عالم بشود و عالم هم شاگرد عارف شود یعنی یک تقابل دوطرفه است که این ( عالم) دین به او بیاموزد و و این ( عارف – دسته ی اول) باطن دین را به او بدهد و باید مکمل هم بشوند مثلا هر چیزی را که عالم می گوید باطنش را عارف به او بگوید ، هر حکمتی را هم که بگوید در میانش یک حکمت دیگر دارد سپس فرمودند : در عالمیت شیطان هم عالمیتش را از خیال می گیرد پس تا اینجا با شیطان برابریم اما شیطان در جایی که باید می رفت به امام حسین ع کمک می کرد در مقابل امام ایستاد و دشمن امام شد ، گفتیم مگر شیطان نیت کمک داشته است ، فرمودند :
خیر اگر انسانها اگر در مراتب خودشان در هر جایی توقف کنند دشمن امام حسین ع هستند لذا باید در همه جا وجودشان در حال پیشرفت باشد و تعلق نگیرد ، اگر عالم شدی به عالمیتت تعلق نگیری و اگر عارف شدی به عارفیتت تعلق نگیری، زن و بچه داری تعلق نگیری و همینطوری بروی صاف جذب بی رنگ بشوی و وقتی جذب بی رنگ شدی او برایت می ماند اما آن بین راهی ها نمی ماند شما از اینجا که تا مشهد می روی این راه برایت نمی ماند، اگر قبولی را برایت در مشهد قبول کردند همان قبولی برایت می ماند لذا این راه را چاره نداری و باید بروی اما خب بیهوده هم رفته ای و باید هم بفهمی که بیهوده رفته ای ، نماز خوانده ای ولی بیهوده خوانده ای اما باید بخوانی چون اگر نخوانی وجودت تغییر نمی کند ، این را باید بخوانی چون واجب است و اگر این را نخوانی ثمره روحت را نمی توانی ببینی، این نماز تراز وجودی است ، یک وقت هست تو نماز می خوانی و یک وقت هست نماز تو را می خواند خب این خیلی فرق می کند ، یک وقت هست تو نماز می خوانی اما می بینی نماز برتو نماز می خواند ، اعضای وجودی ات بر تو اقامه می کنند و خودت می شوی امت ، همینطور که ایستاده هستی می بینی دورت از خودت پر است یعنی وجودت در خودت پر است تو کعبه شده ای و وجودت بر دور و برت دارد نماز می خواند ، از ایشان سوال کردند فردی به مکه رفته بود و از کعبه سوال کرد چرا ما باید به دور تو بچرخیم کعبه گفت اگر تو با دل می آمدی همه عالم به دور تو می چرخید ، ایشان فرمودند : منظورش این بوده که نه یعنی با دل و بدون دل هم نه اصلا همین خودت باید می آمدی .
-------------------------------------------------------------------------------
672 - پرسیدیم : افرادی هستند که می گویند بی قرار هستیم حوصله ی کاری را نداریم اینها چه کار باید بکنند؟ فرمودند : اینها باید زیارت عاشورا بخوانند یا به امامزاده ها بروند البته اینها هم آرامشان نمی کند باید انسانی را پیدا کنند که روحش تعلقات دنیایی نداشته باشد همنشینی با اینها و صحبت با اینها داشته باشد تا قرار بگیرد ، اینها روحشان آرام نیست. ما خودمان اوایل دچار همین مساله شدیم رفتیم در مشهد یک دکتر از یک جایی آمده بود ، صحبت می کرد ، گفت روح شما بی قرار است یعنی در قالب شما نمی گنجد باید یک نفر باشد که روحش بزرگ باشد تا وقتی شما کنارش قرار می گیری شما را شارژ کند ، سپس فرمودند : یعنی منظور او این بود که روح او روح شما را نصیحت کند در باطنِ هستی.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
دل امام (سفینۀ نجات)
گویند که هیکل امام کرسی خداوند است و دلش هم عرش اوست . و اما دل امام چگونه است . ادعیۀ امامان شیعه بهترین درب ورود به آسمان دل آنهاست. همانقدر که می توان به عقل ناقص دریافت دل امام یعنی عرش خدا بر دریای خون و طوفان اندوه شناور است و هر که توانست شریک این درد و حزن بی انتها باشد براستی مؤمن وشیعه و مرید است نه صرفاً مصرف کننده شفاعت و کرامت وجودی آنان.
هدایت شیعیان در کشتی ای است که بر این دریا در سفر است و این همان سفینۀ نجات است.
امامان ، تاجران و سوداگران بهشت نیستند برخلاف پندار عامّۀ شیعیان . اینان خود فرا رفته از بهشت هستند و مریدی که در سودای بهشت است، به خطا رفته و عاقبت امام کش است .
آنچه که جان مرید را شستشو می دهد و اندیشه اش را لاروبی می کند و دلش را از دنیا میکند یک قطره از خون دل امام است . و آنکه به این دل اتصال یابد متصل به عرش خداست و جاری در خون عشق است . آنچه که عیش و فسق و بازی دنیا را در وجود مرید می کُشد یک قطره از اندوه دل مراد است . و آنکه از این حزن سهمی نمی خواهد به هزار سال اطاعت هم ره بجائی نمی برد. عاشقان عشق امام به بهشت می روند و نه عاشقان بهشت . و آنکه چنین دلی ندارد نیز امام نیست . امام مرثیۀ هستی است از فرط خود خلایق .
امام سپر بلای خدا از خلق است و سپر جفای خلق از خدا.
فلسفه صلوة ( راز نماز )
استاد علی اکبر خانجانی
--------------------------------------------------------------------------------------------
صیادان نفس ما
( تفسیری از سورۀ فلق)
هر شئ ای در محیط زیست ما یک دام است ، صیادی که میخواهد ما را به تسخیر خود آورد و مصادره کند . در اینجاست که سورۀ فلق را در قرآن درک می کنیم : « پناه می برم به پروردگار شکافندۀ چیزها از شر هر آنچه که آفریده است » . هر چیزی دهان باز کرده و می خواهد ما را ببلعد . و اینست شرّ چیزها و مخلوقات . که باید پناه برد به خالق چیزها از شرّشان . از جمله از شرّ حسودان که دهان گشوده و آمادۀ بلعیدن نفس ما هستند ( من شر حاسداً اذا حسد ) .
انسان ، جان جهان و روح کائنات است و کلّ کائنات در عطش جاودانه شدن در طمع انسان است . اینست آن خطری که انسان را در جهان تهدید می کند ، خطر مسخ و بیگانه شدن و به تسخیر اجنّه و شیاطین در آمدن . و آنچه که دین و احکام الهی نامیده می شود راه و روش مصون ماندن از خطر نابود شدن در محاصرۀ این دشمنان است .
از خود بیگانگی و انواع جنون آدمی معلول این تسخیر شدگی و مصادره بواسطۀ غیر است : اجنّه و شیاطین و آدمهائی که خود به تسخیر غیر در آمده اند ( خنّاس ها ) و لانه اجنّه و شیاطین هستند و در کمین انسانها بسر می برند . و از این منظر و خطر است که ارزش و نیاز حیاتی رجعت به خویش و خودشناسی درک می شود. ولی چگونه آدمی که به سرقت رفته و به تسخیر صدها جنّ و شیطان و خنّاس درآمده می تواند جان برهد و به خانۀ وجود خود بازگردد . زیرا نه تنها او در خارج از خانۀ وجودش به سرقت رفته بلکه خانۀ او نیز غصب شده و به تسخیر غیر در آمده است . آیا بدون یاری یک انسانی که خود توانسته نجات یابد و دشمن را می شناسد و راه را یافته است می توان نجات یافت .
قرآن و تفسیر به رأی
گفته می شود که قرآن را به رأی خود تفسیر نمودن خطا و حرام است . بهتر است که « تفسیر به رأی » را معنا کنیم . در قرآن چندین آیه وجود دارد که مؤمنان را امر به تفکّر و تعقّل و تدبیر دربارۀ آیات می کند . چنین امری مسلماً منجر به استنباط های شخصی از آیات می شود که چه بسا بدیع و بدعت باشند . سِیر انفس نمودن در آیات قرآنی از امور واجب برای مؤمنان است که به برداشت های کاملاً خصوصی می انجامد . آیا این همان تفسیر به رأی است ؟ در غیر اینصورت منظور از تفسیر به رأی نمودن به عنوان یک خطا و گناه بزرگ و بلکه یک جرم ، چیست ؟ آیا مکاشفه در اسرار و حقایق قرآنی جرم است و مسلمانان بایستی تا ابد همان تفاسیر کهن از چند مفسّر قرون اولیه اسلامی را به عنوان حقیقت نهائی بپذیرند و لذا قرآن را بعنوان « کتابِ خواندن » و تفکر نمودن تعطیل نمایند و فقط برای آوازه خوانی و استخاره و بوسیدن و امور اموات بکار برند ؟ مسلماً چنین نیست و امروزه بیش از هر زمانی مسلمانان نیازمند تفکّر و مکاشفه و تحقیق در آیات قرآن هستند و تا معضلۀ موسوم به « تفسیر به رأی » برطرف نشود ، شهامت اندیشیدن در قرآن از بین رفته و قرآن تا ابد مهجور افتاده و مسلمانان هم بایستی « حقوق بشر » و علوم غربی را آئین خود سازند همانطور که ساخته اند زیرا تفسیر به رأی حرام است ! تفکّر در آیات قرآنی همان تفسیر به رأی می باشد و نه تنها امری حرام و جرم نیست که امری واجب است . ولی آنچه که خطا و بلکه جرم می باشد تحمیل برداشت های خصوصی خویش از قرآن به دیگران است و این تفاسیر را به خدمت ارادۀ به قدرت و سلطه گرفتن می باشد و فسخ نمودن دین خدا و تبدیل آیات و احکام . به یاد داشته باشیم که فقه و عرفان اسلامی تماماً مدیون تفسیر به رأی متفکرینی چون شیخ مفید ، شیخ بهائی ، مولای رومی ، عین القضاة همدانی و امثالهم می باشد . آری آنچه که حرام و بلکه عملی شیطانی می باشد اینست که بیائیم یک مقصد پلیدی را بواسطۀ تفسیر قرآن لباس دین بپوشانیم از همان نوعی که در صدر اسلام بواسطۀ دستگاه اموی صورت گرفت و هنوز هم ادامه دارد . بی تردید یک محک راستین و خدشه ناپذیر برای درستی یک تفسیر همواره وجود داشته است و آن اینکه هر تفسیر و برداشتی از قرآن که منجر به مخدوش کردن امری واجب و حلال کردن امری حرام شود برداشتی شیطانی است .
اگر بگوئیم تفسیر به رأی حرام است به آن معناست که تفسیر به عقل حرام است و همه برداشت های ما از قرآن که منجر به حلال کردن دروغگوئی و ربا و زنا و شرابخواری و قمار و مال مردم خواری و ستم و اکراه در دین شود تفسیری ناحق است . و علاوه بر این خود خداوند همه را آزاد گذاشته تا هر برداشتی از قرآن بنمایند و می فرماید « این کتابی است که بواسطۀ آن مؤمنان هدایت می شوند و کفار هم گمراه شده و منافقان رسوا می گردند .» و این حاصل تفاسیر گوناگونی است که از قرآن نصیب انواع مردمان می شود . هر تفسیری که موجب عمل حرامی گردد باطل است چه به رأی باشد و چه به حدیث و تاریخ .
-----------------------------------------------------------------------------------
دانلود فیلم مصاحبه با دکتر سید محمدعلی بوترابی
در رابطه با خاطرات ایشان از جناب مرحوم شیخ جعفر آقا مجتهدی